چه عواملی یك نفر را به قاتل تبدیل می كند؟
بوشهر شرایط اجتماعی و اقتصادی فعلی و مشکلاتی که روزبه روز بیشتر می شود انسان ها را به مرحله ای رسانده که دیگر از بسیاری چارچوب ها و ارزش های خود عبور کرده اند و گاه رفتارهای عجیب و دور از انتظاری می بینیم که در بهت و ابهام چرایی و چگونگی آن درمیمانیم.
شرایطی که موجب می شود یکی قاتل و دیگری سارق شود. اولی مادر یا همسر و دخترش را گردن بزند و دومی برای سرقت یا قاچاق بنزین تونل بزند و عمر یا اعتبارش یا هر دو آنها را حراج کند.
این رفتارها که دو نمونه از آنرا عنوان کردیم، مثال های عینی برای برخی ناهنجاری ها در جامعه و مشکلات و مسائلی است که شاید روزانه در بین اخبار و حتی اطرافیان و همسایگی خود شاهد آن هستیم و هر اتفاق می تواند حداقل دقایقی ما را به فکر فرو ببرد تا به اصل ماجرا پی ببریم.
عابدین عابدی زاده، جامعه شناس و مدرس دانشگاه در گفتگو با ایسنا به بعضی از این سوالات و ابهامات پاسخ داده است. با ایسنا همراه باشید.
*چه عواملی موجب بروز و وقوع لطمه های اجتماعی همچون قتل می شود.
بی گمان نمی توان یک عامل را دلیل لطمه اجتماعی همچون قتل دانست، عوامل گوناگونی همچون فردی، مشکلات ناشی از شرایط فرهنگی- اجتماعی، اقتصادی و ساختاری یک جامعه می تواند موجب بروز یک قتل گردد، از سویی وقوع پدیده های اجتماعی و فرهنگی با میزان وقوع قتل رابطه معناداری دارد، هر چند وقوع یک فقره قتل در یک شهرستان نشانه ی مسئله و مشکل اجتماعی نیست، و زمانی مسئله و مشکل اجتماعی به حساب می آید که تعداد وقوع قتل در یک سال بیشتر از چند مورد قتل باشد و پیوسته تکرار شده باشد نه اینکه چند قتل توسط یک نفر اتفاق بیافتد.
هر انسانی از شنیدن قتل یک انسان، حال به هر علتی که باشد متاثر و ناراحت می شود اما نباید از عواملی که می تواند یک شخص را به قاتل تبدیل کند غافل ماند و بررسی عوامل موثر بر وقوع این گونه اتفاقات می تواند کمک فراوانی به کاهش چنین خشونتی نماید که باید توسط صاحب نظران و پژوهشگران حوزه های مختلف تحقیق و پژوهش گردد.
از سویی باید به موضوع قاتل و مقتول در یک ساختار برابر نگاه کرد، به عبارتی قاتل همان مقتول است و مقتول همان قاتل؛ یعنی اینکه هر دو ناخواسته عامل و محرک چنین خشونتی می شوند و هر کدام امکان دارد سهم خاص خویش را داشته باشند و این احتیاج به آموزش های مهارتهای فردی و اجتماعی دارد.
در حوزه ی نظری وقوع قتل را میتوان از چند منظر مورد بررسی قرار دارد، منظر زیست شناختی، روانشناختی و جامعه شناختی؛ هر کدام دیدگاه نظری خاص خویش را به قتل دارند و به نظر دیدگاه ترکیبی از هر سه نظریه جهت بررسی وقوع قتل کاراتر است اما به لحاظ تخصصی جامعه شناسان از منظر اجتماعی پدیده قتل را تبیین می کنند. جامعه شناسان بیشتر به سراغ آن پیوندهای اجتماعی می روند که علل و انگیزه های یک قتل در آن نهفته است و از این منظر به لطمه شناسی چنین وقایعی می پردازند.
در بعد روانشناسی بیشتر مشکلات و گرفتاری ها را در خود فرد جستجو می کنند هرچند امکان دارد نیم نگاهی به دیگر عوامل داشته باشند، از سویی خشونت هایی چون قتل را میتوان به دو سطح عینی و ذهنی تقسیم نمود.
تکانه های عصبی و سرخوردگی های زندگی و یا طرد شدن از جانب اجتماع که انسان ها به آن گرفتار می شوند همه ذیل ضعف کنترل در فرآیند پیوند اجتماعی قرار می گیرند. البته ما نمی خواهیم مطالعه موردی انجام دهیم؛ در مورد روش ارتکاب به قتل نیز دو حالت وجود دارد؛ قتل مواجهه ای و برنامه ریزی شده که به دو شکل انجام می پذیرد که قاتل بر اثر درگیری و خشونت و یا بر اثر اختلاف قتل را انجام می دهد (مواجهه ای) و گاه قتل را از قبل برنامه ریزی می کند.
*جدا از عوامل شخصی و خانوادگی، جامعه چقدر در بروز چنین مواردی نقش دارد؟
به نظر با ضعیف شدن ساختار سنتی جامعه و از طرفی کمرنگ شدن پیوند اجتماعی با دنیای مدرن سبب شده که خیلی از افراد نتوانند خویش را در شرایط اجتماعی کشف کنند، چون که وقتی به زندگی مدرن و دوران پساپدرسالار وارد می شویم، پیوندهای سنتی جای خویش را به پیوندهای اجتماعی می دهند و آنگاه افراد به علل گوناگون همچون پرت شدن بدون آموزش به دنیای مدرن، ارتباط ضعیف و شکننده ای با جامعه برقرار می کنند، از سویی کنترل های اجتماعی غیررسمی نیز از کارآمدی لازم جهت محافظت از خاستگاه و عوامل بروز جرم برخوردار نیستند اتفاقی که می افتد این است که افراد با خصوصی شدن خشونت روبرو می شوند که شخص به صورت شخصی دست به اقدام قتل بخصوص در بین دوستان و نزدیکان خود می زند که نتیجه درگیری طولانی مدت با بستگان خود است که آن پیوندهای سنتی سست شده و جامعه نیز از مکانیسم کنترل اجتماعی لازم برخوردار نیست.
برخی جامعه شناسان علت قتل انسان ها را شامل دو نظریه "محدودیت بیرونی" و "خرده فرهنگ خشونت" در یک بستر اجتماعی می دانند. از دیدگاه آنان؛ خودکشی و آدم کشی اساساً یک چیز هستند و آن؛ کنش پرخاشگرانه ناشی از ناکامی است.
این نظریه مدعی است که افرادی که به شدت گرفتار ناکامی شده اند، اگر محدودیت بیرونی ضعیفی را تجربه کرده باشند، کنش پرخاشگرانه خودگرا (درون گرا) یعنی خودکشی و اگر از محدودیت بیرونی قوی رنج کشیده باشند، کنش پرخاشگرانه دیگرگرا (برون گرا)، یعنی دیگرکشی را انتخاب می کنند، برای اینکه دیگران را مسئول ناکامی خود می دانند؛ هر چند میتوان هر دو وضعیت را در جامعه ایران مشاهده کرد.
*گاه شاهد می باشیم که بروز قتل و یا سایر حوادث خشونت بار به یک عامل ارتباط داده می شود و بقیه علل و عوامل نادیده گرفته می شود، نظر شما چیست؟
البته برای درک قتل باید آنرا به صورت تجربی نه انتزاعی با سایر زمینه ها و متغیرهای اجتماعی دید؛ تا به یک درک کامل و ساختارمند برسیم نه یک درک تک عاملی. در واقع به هیچ عنوان نمی توان چنین اتفاقی را به یک دلیل خاص تقلیل بدهیم، من همه اینها را در یک ساختار برابر و تقابل دوتایی قرار می دهم چه آن کسی که قاتل است و چه آن که مقتول است و چه من شهروند و یا جامعه شناس یا خبرنگار و... ؛ همه ما در نابسامانی های اجتماعی که در جامعه شکل گرفته نقش داریم و به هیچ عنوان نباید به دنبال تبرئه کردن خود باشیم.
هرچند نقدهای جدی نیز به ساختارهای سیاسی وارد است که کنترل قوی ای نسبت به فرآیند پیوندهای اجتماعی در جامعه نداشته اند به عبارتی نتوانسته اند فضای اجتماعی مردم را آماده کرده و یا بستری به منظور زندگی کردن مردم در کنار در چارچوب نظم اجتماعی فراهم نمایند.
*برای پیشگیری از تکرار این حوادث چه راهکار یا سفارش هایی دارید؟
از آنجایی که پدیده و لطمه های اجتماعی یکی از اساسی ترین عوامل مداخله در وقوع قتل و خشونت می باشند پس سرای محلات، سمن ها و مراکز مشاوره ای؛ نهادهای اجتماعی باید سازوکاری مناسب برای آموزش شهروندان و حل مسائل و مشکلات اقتصادی آنان فراهم سازند تا شهروندان در یک جامعه مدنی قوی مسائل و مشکلات خود را دنبال نمایند.
در سطح فردی نیز همچنین، باید ببینیم آیا به فرد فرد جامعه آموزش داده شده، و اینکه آیا ارتباطات میان فردی همچون کنترل خشم و احساسات، گذشت و مدارا، و خویشتن داری را آموخته است.
*اثرات چنین حوادثی بر جامعه و مردم چیست؟ چطور میتوان لطمه ها و عوارض منفی چنین اخبار و وقایعی را، بخصوص برای کودکان و نوجوانان کم کرد؟
در ابتدا ما باید این گونه سوال نماییم که ما به چه جامعه ای نیاز داریم تا مطابق آن کودکان و نوجوانان خویش را تربیت و آموزش دهیم، بی گمان استعدادهای کودکان و نوجوانان ما در یک جامعه شاد و آرام است که می تواند به خوبی رشد و شکوفا شود.
جامعه شاد جامعه ای است که همه عوامل زیست انسانی و با کیفیت در آن دیده شده باشد، لازمه این کار ایجاد بسترهای اجتماعی مناسب برای تربیت انسان است، کودکان شاد، جامعه شاد خواهند ساخت و کودکان ناشاد جامعه و آینده ناشاد خواهند ساخت، پس من سوال را وارونه می کنم و می پرسم که چطور میتوان کودکان و خانواده شاد ساخت، و پاسخ کوتاه آن این است که تا زمانی که ما از کودکان و شهروندان یک جامعه، شهروند نسازیم هیچ گاه آن جامعه روی خوش نخواهد دید، شهروندی که احساس شهروندی نکند و شهروندی که نتواند خویش را در موقعیت شهروندی ببیند هیچ گاه نمی تواند رفتارهای شهروندی داشته باشد،
*لطفا درباره شرایط امروز جامعه و راهکارهای عملی خروج از این وضعیت، توضیح دهید.
پاسخ قبلی را تکرار میکنم، ما هنوز احساس شهروندی نداریم که خویش را در موقعیت شهروندی قرار دهیم، شهروندی احتیاج به مولفه هایی دارد؛ تا این مولفه ها درک نشود، نظام اجتماعی و نظام سیاسی گرفتار مشکلات پیوسته خواهند شد
*درباره اهمیت فیلتریتگ ذهنی و داشتن فیلتر برای مطالب و مواردی که مطالعه می نماییم که چقدر می تواند در سلامت روح و روان مردم اثرگذار باشد.
فقط به علت اینکه اخبار و داده ها و اطلاعات را بدون فیلتر و مواظبت وارد ذهنمان کرده و به همین شکل در شبکه های اجتماعی رها شده و مرتب اخبار سیاه را مطالعه می نماییم که لازم است برای دریافت اخبار و مطالب یک فیلتر قرار دهیم و مواظبت نماییم تا آنچه به مغز و ذهن ما ورود میکند برایمان مشکل ساز نشود.
متاسفانه اخبار جامعه ما نیز از جنس خبرهای سیاه است تا از جنس امید؛ هر چند که جامعه هم خسته شده و شما می بینید که جامعه به سمت اخبار خوب نمی رود و یک کانال یا صفحه مفید متعلق به یک جامعه شناس فیلسوف و اندیشمند، دو سه هزار مخاطب دارد اما یک کانال که خیلی محتویات علمی آموزشی ندارد و یا اخبار زرد و مطالب کم ارزش را عرضه می کند مخاطبان بی شماری دارد، البته این مسئله مختص جامعه ما نیست.
*نقش رسانه های جمعی و مطبوعات، و تاثیرات آنها را چطور ارزیابی می کنید.
در جامعه ما به مراتب تولید اخبار سیاه و ناامیدی بسیار بیشتر است و اینجا جامعه مدنی باید به کمک مردم بیاید و حد واسط خانواده ها و دولت باشد.
متاسفانه جامعه مدنی ما خیلی لاغر شده و فربه نیست که بتواند کمک نماید. یکی از بازیگران خوب این عرصه رسانه ها هستند و دیگری صاحب نظران علوم انسانی بخصوص جامعه شناسان که ما باید کنار مردم بیایند وگرنه مردم هر روز در این فضای سردرگم حالشان بدتر و بدتر می شود و نه تنها نمی توانند به ساختارهای کلان کشور کمک کنند بلکه ساختارهای جامعه و خانواده را نیز از بین می برند و خودشان نیز گرفتار افسردگی و اضطراب و بیماری های روحی می شوند که همه اینها می تواند منجر به خودکشی و دیگرکشی شود.
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب